امروز: جمعه 10 فروردین 1403
دسته بندی محصولات
بخش همکاران
بلوک کد اختصاصی

نقش ضمیرناخودآگاه درنقاشی كودكان و سبك سوررآلیسم

نقش ضمیرناخودآگاه درنقاشی كودكان و سبك سوررآلیسم دسته: هنر و گرافیک
بازدید: 3 بار
فرمت فایل: doc
حجم فایل: 214 کیلوبایت
تعداد صفحات فایل: 318

انسان بدوی چون «دم» یا «روان» خود را شناخت، بر او نام همزاد داد و در تصویر بركه‌ها با او ملاقات و در سایه هایش او را همراه نمود و موجودات دیگر را نیز به خود قیاس سپس بر این باور شد كه جادو علمی است قابل اطمینان و او را از گزند حوادث مصون و بر غلبه با دشمنان یاری می دهد او با جادو ، رقصها ، شكلهای نقاشی شده بسیار ساده و انتزاعی و باورهایی راسخ ، ب

قیمت فایل فقط 48,100 تومان

خرید

فهرست

عنوان

صفحه

چكیده................................

پیشگفتار.............................

مقدمه................................ 1

فصل اول: ضمیرناخودآگاه چیست..........

بخش اول..............................

ضمیر ناخود آگاه چیست؟................ 9 

آشنایی با دو نیمكره.................. 12

بخش دوم..............................

فروید و ضمیر ناخودآگاه............... 21

نظریه‌هایی در مورد ناخودآگاه.......... 30

فصل دوم : آفرینش هنری كودكان ........

بخش اول .............................

تاریخچة مطالعة نقاشی كودكان.......... 41

طبقه‌بندی مراحل رشد نقاشی در كودكان... 42

الف – خط‌خطی كردن ( از تولد تا دو سالگی ) 43    

ب – از دوسالگی تا پنج سالگی ( ماندالا) 45    

ج – پنج تا هشت سالگی (شفاف‌بینی‌ )..... 48

د- هشت تا سیزده سالگی (واقع‌گرایی بصری)   49 

مراحل رشد از دیدگاه پیاژه ........... 51

مراحل رشد از دیدگاه فروید............ 58

بخش دوم..............................

نقاشی چیست؟.......................... 66

الف – خط ............................ 67

ب - فضا.............................. 68

ج – رنگ.............................. 69

د – تصویر ........................... 69

هـ – سنبلها و نمادها................. 70

نظریهای ادراكی تصاویر................ 72

الف – نظریه‌های پرسپكتیو ـ فرافكنی.... 72

ب - نظریه‌های بوم شناختی گیبسون....... 74

ج - نظریة ساختمان‌گرایان دربارة ادراك تصویر  76 

د - نظریة گشتالت ادراك تصویری........ 79

بخش سوم..............................

فرآیندهای پیچیده نقاشی و تأثیرات آن بر نقاشی كودكان 84 

الف – زبان گرافیكی در نقاشی كودكان... 85    

 - شكلهای ساده....................... 85

 - رجهان الگو و حركت................. 88

 - تركیب‌بندی شكلهای و خطوط........... 89

- تعیین محل.......................... 90

- ترتیب و توالی...................... 91

 - برنامه‌ریزی........................ 92

- طرح................................ 93

ب – تأثیر موقعیت نسبی نقاشی.......... 95

ج – تأثیر سرمشقهای بصری و مكانی...... 96

فصل سوم..............................

افكار فروید و كاربردهای ضمیر ناخودآگاه در شكل‌گیری سبك سوررآلیسم

بخش اول..............................

هنر نوین............................. 109   

سرآغاز............................... 109   

الف – مفهوم، شناخت، تصویر............ 110

ب – سبك، شكل، محتوا.................. 113   

بخش دوم..............................

دادا بستری برای سوررآلیسم............ 118   

الف – باروك تا دادا.................. 119   

ب – داداایسم......................... 125   

 - آ‎غاز كار.......................... 125   

- مانیفست‌ و بیانیه‌ها................. 129   

- نتیجه و پایان كار داداایسم......... 131   

بخش سوم..............................

فروید و مراتب سوررآلیسم.............. 136

 الف – اتوماتیسم پدیده خود انگیختگی.. 136

ب – ضمیر ناخودآگاه................... 142   

- تخیل............................... 144   

- رؤیا............................... 147   

- نماد............................... 151   

ج – از ارسطو تا هگل.................. 154   

 د -نظریه‌های هنری فروید.............. 159   

تصعید یا برتر نمودن.................. 161

بخش چهارم...............................

سوررآلیسم...............................

الف- آغاز كار........................... 165

ب- بحثی در باب سوررآلیسم................ 166

فصل چهارم: .............................

مقایسه نقش ضمیر ناخودآگاه در آثار هنری كودك و هنرمندان سوررآلیسم...............................

بخش اول..............................

روش تحلیلی ساختار نقاشی كودكان....... 169   

سرآغاز............................... 169

بررسی ویژگی‌های ساختاری و محتوای نقاشی در كودكان 171

الف – تحلیل فضای نقاشی كودكان........ 171   

ب – خطوط ترسیمی...................... 175   

ج –رنگ و تخیلات....................... 177   

 - نماد رنگها........................ 184   

  جنبه های تحلیلی ساختار نقاشی كودكان 190   

الف – نمادگرایی‌ كلی و اجزای نمادین در نقاشی كودكان  191

- خانه – درخت – آدمك.................. 191   

بررسی سمبولیك ( اعضای آدمك )......... 204   

الف – سر ............................ 204   

ب – صورت............................. 204   

ج – تنه.............................. 207   

د – اعضا............................. 208   

هـ – خورشید و ماه.................... 211   

 و – حیوانات......................... 213   

نقاشی و ناسازگاری.................... 215   

- عقب افتادگی ذهنی.................. 217

تفسیر نقاشی كودكان.................. 218

سایه زدن............................ 218      

هنر و درك هنری كودكان............... 229   

بخش دوم.............................

تحلیل آثار نقاشی سوررآلیسم.......... 232

سر آغاز ............................ 232   

تحلیل در آثار نقاشی سوررآلیسم....... 258

اتوماتیسم در اروتیسم درسوررآل....... 260

نقش جنسیت در آثار كودكان............ 289   

الف – ترسیم آدمك و مراحل تحول عاطفی.. 289   

- مرحله دهانی....................... 289   

- مرحله مقعدی....................... 290   

- مرحله احلیلی...................... 291   

- مرحله اد‌یپی ـ تناسلی.............. 292   

 ب – اولین ترسیمهای كودك از اختلاف جنسیت  293   

ج – رمزگرایی جنسی در نقاشی........... 294   

د – نمادهای جنسی در آثار نقاشی كودكان 296   

نتیجه گیری.......................... 309

منابع و مآخذ........................ 315   

مقدمه :

انسان بدوی چون «دم» یا «روان» خود را شناخت، بر او نام همزاد داد و در تصویر بركه‌ها با او ملاقات و در سایه هایش او را همراه نمود و موجودات دیگر را نیز به خود قیاس سپس بر این باور شد كه جادو علمی است قابل اطمینان و او را از گزند حوادث مصون و بر غلبه با دشمنان یاری می دهد . او با جادو ، رقصها ، شكلهای نقاشی شده بسیار ساده و انتزاعی و باورهایی راسخ ، بر مراسم جادویی تأكید می ورزید و این اعمال را تنها داروی امراض و بركت ریزش باران و غلبه بر رقیب و شكار می دانست . ولی هر چه از عمر بشر گذشت ، برخورد او  با عالم خارج بیشتر ، و آزمایشهای او مكررتر شد . حوزه دید و دریافت او وسعت گرفت و مفاهیم كهنه بی اعتبار گشت . بشر بیش از بیش به جدایی بی جان و جاندار و انسان و حیوان پی برد . جان را به حیوانات و گیاهان مختص ساخت و خود را واجد چیزی پنداشت برتر و فاخرتر از جان سائقه خودبینی بر آن شد كه «روان» یا «روح» آدمی كاملا" از جسم مستقل است و بر خلاف «جان حیوانی» با مردن تن، نمی میرد . او در جریان قرون ، مفهوم «روح» را گسترد و حالات «درونی»  خود  را كه نمی توانست به عضو معینی نسبت دهد ، نشأت روح مرموز خود دانست. [1] «افلاطون مانند سقراط «روح» را جوهری فعال خواند كه در انسان سه جلوه دارد:

عقلی و شوقی و شهوی . جلوه عقلی برترین جلوه هاست . باید بدان گرائید و كوشید تا همواره بر دو جلوه دیگر چیرگی ورزد[2]».

«از یكسو ارسطو وحدت و هماهنگی موجود میان فعالیت های ارگانیسم را «روح» نامید، روح ارسطویی به سه وجه ظاهر می شود : یكی بصورت روح گیاهی كه كارش تغذیه و تولید مثل است ، دیگری روح حیوانی كه احساس و  تخیل را می سازند ، دیگری روح عقلی كه باقی و خالد است2».

از سوی دیگر ، طبیبان یونانی وجود روح را مورد تردید قرار دادند و بدن را موجه «حالات روانی» تلقی كردند . در قرن پنجم (قبل از مسیح) ، الكسئون از تشریح بدن انسان و تأمل در چگونگی امر «دیدن» پی برد كه «مغز» انسان مبدأ اصلی حالات روحی است . ولی مغز به خودی خود كار نمی‌كند ، بلكه به وسیله «حواس» از عالم خارج مایع می‌گیرد.

با انحطاط یونانیان و برقراری رومیان بازار هواداران روح مجددا" گرم شد . دانشوران یهودی كه در اسكندریه علمدار حكمت شدند ، معتقدات یهود را با فلسفه یونانی آمیختند و بیش از بیش میان جسم و جان تفاوت گذاشتند . پس از آن مسیحیت اعلام داشت كه تفاوت ایندو از زمین تا آسمان است .

رنسانس اروپا ، دنیای كهنه را با تمام مفاهیم و معتقداتش لرزانید با حضور رنسانس علم و ادبیات از اسارت دین آزاد شد .  بشر با چشمان باز به تماشای عالم پرداخت به خود و آینده امیدوار گشت . و بر خلاف قرون وسطی از فكر آخرالزمان و قیام قیامت انصراف جست «اهل علم در دو میدان وسیع، بكار پرداختند . گروهی به حل و فصل مشكلات اجتماعی انسان ، و گروهی بشناخت قوای طبیعی برخاستند . مساعی این هر دو دسته بضعف دین و قدرت علوم منجمله روانشناسی انجامید[3]».

«فرانسیس بیكن باب مشاهده و تجربه را گشود . رسانید كه از گوشه گرفتن و خیال بافتن و كائنات را با مفاهیم مجهولی چون «روح» و «خدا» توجیه كردن، بجایی نتوان رسید . باید بتهای فردی و سنت های اجتماعی را در هم شكست و با شكیبایی در حوزه واقعیات بمشاهده و تجربه پرداخت . زیرا به قول «گالیله» : «حتی با هزار دلیل هم نمی توان یك حقیقت تجربی را باطل كرد[4]».

با این همه روح از عرصه روانشناسی بیرون نرفت دكارت و پیروانش اگر چه نسبت به معارف گذشتگان شك نمودند و با احتیاط بحلاجی تفكرات قبل پرداختند ، اما همچنان متأثر سنتها باقی ماندند و از یك سو تضاد بین جسم و روح را مورد تاكید قرار دادند و از سوی دیگر حركات حیوانات را تحت تأثیر عوامل مبهمی بنام «نفوس حیوانی» پنداشتند.

دوره روشن فكری از اواخر سده هفدهم آغاز گشت و در هر كشوری به رنگی در آمد: در انگلیس با مردمی اهل آزمایش و عمل ، به صورت دبستان «تجربی» در آلمان و فرانسه با اهلیتی كه نظر بر عمل چیرگی داشت، دو دبستان «عقلی» و «طبیعی» اهمیت یافت . تجربیون میگفتند كه نفسانیات ناشی از آزمایش های واقعی فرد است . عقلیون باور داشتند كه قوای عقلی جدا از بدن است ولی با آن ارتباط دارد. طبیعیون معتقد بودند كه حالات روحی مثل حركات بدنی ، نمودهایی است كه مكانیكی و مبتنی بر اعضای بدن.

در نظر پدر روانشناسی جدید ، هابس(Hobbes) ، عقل یا علم عبارت از تأثیراتی است كه جبرا" بواسط حواس از عالم مادی گرفته می شود . تأثیر حسی نیز خود چیزی جز «حركت» نیست . حركتی كه از انسجام برمی خیزد و از طریق اعضای حسی و اعصاب به مغز ما می رسد . بنابراین «احساس» حركتی است كه از اشیاء خارجی بر می خیزد و به مغز منتقل می شود . «خیال» دنباله یا اثر حركتی است كه نخست «احساس» را برمی‌انگیزد  و سپس متوقف می شود. «رویاء» هم مانند «خیال» ادامه حركات مغزی است در غیاب محرك خارجی «عقل» و «استدلال» نیز جمع و تفریق احساسات و خیالات است[5]».

لاك كه شالوده علم روانشناسی را نهاد . برخلاف دكارت ، وجود «مفاهیم فطری» یا «عقل مادرزاد» را رد كرد ، و اعلام كرد كه نفسانیات ما محصول دو عامل ماشینی است : «احساس» و «تفكر» . عمل احساس سبب اخذ و دریافت تصاویر اشیاء خارجی است، و عمل تفكر باعث آمیختن تصاویر، و تشكیل قوای عقلی از قبیل «حافظه» و «تخیل» و «استدلال» اما عمل تفكر ناشی از عقل یا روح نیست ، بلكه تابع و ماحصل قوانین «پیوستگی» تصورات است . [6]

تا اواخر قرن نوزدهم این كشاكش بی انتها به دو گونه حالت روانی انجامید ؛ یكی آنها كه در حوزه عقل و ادراك میگنجد، دیگری آنها كه غیر قابل ادراك است. رسو و رومانتیك های پس از او نیز از تمایلات و حالات غیر منطقی انسان دفاع نمودند و گفتند كه ما در زیر فشار الزامات تمدنی ، از امیال نهانی خود چشم پوشیده و بتظاهر تمدن آلود خود، اكتفا كرده‌ایم . هربارت و بنه كه از باطن لاشعور ( ناخودآگاه) انسان بتفصیل سخن راندند، روان را به كوهی از یخ شناور تشبیه كردند كه فقط جزئی از آن ، سر از آب برمیاورد و ما بقی یعنی قسمت اعظم در دل آب نهان می ماند . شوپن هونرو نیچه شورهای فطری و جلوه های روانی انسان را به هنگام رویاء و خیالبافی و جنون باز نمودند .

انسان هم ، چنانكه شوپن هونر گفت : در آغاز زندگی ، لاشعور و ناخودآگاه است و پس از رشد و تكامل شخصیت نیز در مواردی مانند رویا و خیالبافی و حال اغماء از خود بیخود می شود و از عقل بیگانه می گردد . پس احساس حیات ، ناخودآگاه و غیر عقلی است . اما ناخودآگاهی برتر از خودآگاهی است چرا كه منبع الهام و اشراق و نبوغ است . بر همین سیاق جیمز روان را شامل روان خودآگاه و روان ناخودآگاه پنداشت و روان ناخودآگاه را بسی ژرف و نیرومند تلقی كرد. برگسون نیز با بینش عارفانه خویش ناخودآگاهی را شناخت و توجیه نمود . [7]

از اواسط قرن نوزدهم ، به اقتضای تحولات اجتماعی شدید اروپا ، نحوه تفكر عوض شد . انسان كه تاكنون موجودی كمابیش ثبات طلب یا استاتیك بود ، یكسره تحول پرست و دینامیك شد . همچنان كه به شكستن سنن اجتماعی پرداخت . قشر ظاهری نظام عقلی نیز از هم پاشید و در زیر آن ، دنیای بی نظام و ناهنجاری یافت . دوره اندیشه دكارتی به سر رسید . دكارت تمام وجود انسان را منحصر به عقل اول دانست ؛ «می اندیشم پس هستم» و در پاسخ آن كلاكس چنین گفته بود : «می خواهم پس هستم» در طی این دوران ملوُن‌الفكر خواست و اراده لاشعور به جای عقل و شعور نشست . از اینرو در نیمه دوم قرن نوزدهم ، شخصیت قشری عقلی و حالات روانی عادی و مقرون به عقل ، تدریجا" جای خود را به حالات غیر عادی و غیر عقلی داد . حال ، دنیای دانش نیازمند كسی بود تا بیاید و بی هراس اعماق درون انسان را بكاود. روان مردم متعارف و غیر متعارف را تحلیل كند و با آمیختن روانشناسی انسان متعارف و غیر متعارف ، واقعیت وجودی آن را دریابد . فروید این احتیاج و انتظار را بر آورد .[8]

هر چند كه علم روانكاوی (پسی كانالیز) را مدیون زحمات بی شائبه فروید هستم اما ، رسیدن به این مقام ، بر پایه كلیه نظرات  و اعتقادات بشر اولیه تاكنون ، پی ریزی شده است . شاید بتوان فروید را چشمی بازتر و دلی آشناتر برای گردآوری و همسو ساختن عقاید و نظرات دانست : همانطور كه لویی پاستور می گوید :

« شانس در خدمت ذهن آماده است.»

بخش اول

ضمیر ناخودآگاه چیست ؟

آدمی از دیر باز در پی شناخت ذات خویش بوده است . معرفت نفس پدیده تازه و نوظهوری نیست و قدمتی به تاریخ بشریت و فرهنگ تمدن دارد . تا آنجا كه پوئیدن راه كمال و رسیدن به خوشبختی را همطراز معادل كشف قلمرو باطن به شمار آورده اند . هر چند كه معیارهای انسان ها به لحاظ فردی و اجتماعی متفاوت هستند اما همگی ما خوب می دانیم كه نیروی اندیشه و تعقل بر ضمیر ناخودآگاه هر كس حكمفرماست . ضمیر ناخودآگاه یا آنچه كه از پشت چشم های ما بر این دنیا می نگرد و در لحظات سكوت و آرامش ما را در خود پناه می دهد و در درون خود دنیایی ژرف و بی كران از احساسات عواطف و استعدادهای كشف ناشده دارد و این شاید تنها به خاطر درگیر بودن ذهن ما به چراها و اگر های روزمرگی است .

دنیای درونی هر كس رابطه ای مستقیم با دنیای بیرونی اش دارد . دنیای درونی سراسر لیبریز، ادراكات ، احساسات ، اندیشه و نظرات كه مانند جیوه ای مایع در سرتاسر بدن دائما در حال انبساط و انقباض اند تغییر حال و هوایی درونی در افعال بیرونی تصویر می شود . و زندگی تجسمی در امتداد اندیشه هاست . پس آغاز فصل را به دعایی كه مبین این گفته‌هاست می سپاریم .

یا مقلب القلوب و الابصار

یا مدبر اللیل و النهار

یا محول الحول و الاحوال

حول حالنا الی احسن الحال

چه بسا از خود می پرسیم : چرا دنیای عینی ما بازتاب افكار و پندارهای ماست ؟ و اصولا" دنیای ذهنی ما چیست ؟ كاربرد اراده ما تا به كجاست ؟ تأثیر دنیای درونی بر سلامتی جسم‌، خلق هنر ، كشفیات بشر تا به كجا خواهد بود ؟ چرا در میان انسانهایی با شباهتهای ظاهری تفاوتهای بسیاری دیده می شود ؟ و . . . تا به آنجا كه كار كرد نقش ضمیر درونی ما در روند زیستن چه می تواند باشد ؟

سئوالها در این زمینه و بخصوص در فراگرد ضمیر ناخودآگاه و كارآیی تفكر و تعقل فراوان است و حد و مرزی نمی توان برای آنها قائل شد .

بیشترین حضور ضمیر ناخودآگاه در جسم هر شخص،  دستگاه عصبی خصوصا" در مغز نهفته است . مسأله روان هر شخص ارتباط تنگاتنگی با سیستمهای اعصاب وی دارد . و سیستم اعصاب نقش موثری را در سلامتی دیگر ارگانیسمهای بدن ایفا می كند .

سپس سلامتی و خلاقیت در زندگی و امور ادراكی ارتباط نزدیكی به روان سالم در انسان ها دارد . البته تفاوت انسانها در نوع جمع آوری اطلاعات و تبدیل خلاقانه آن است كه عامل اصلی اختلاف در میان آنهاست . كشفیات اخیر در رابطه با كار مغز شروع به توضیح این دو روند كرده است .

بخشی از تحقیقات اخیر در مورد مغز انسان در این فصل مورد بحث قرار می گیرد .

معرفی دستگاه عصبی

«دستگاه عصبی . از مغز ، نخاع شوكی و اعصاب محیطی تشكیل شده است . كار این دستگاه كنترل و هماهنگ سازی فعالیتهای سلولی در سرتاسر بدن می باشد . دستگاه عصبی با واسطه انتقال امواج الكتریكی كنترل تمام بدن را انجام می دهد . امواج الكتریكی توسط رشته های عصبی از مغز خارج می شوند پاسخ به این امواج تقریبا" در همان لحظه دریافت موج محرك ، انجام می شود . زیرا امواج به شكل تغییر پتانسیل الكتریكی منتقل می‌گردند[9]».

1- مغز

«از نظر معیارهای آناتومیك مغز را به سه دسته بزرگ حفره ای تقسیم می نمائیم

قدامی- حاوی نیمكره های مغزی و لوب های پیشانی

 میانی- حاوی لوب های آهیانه ، گیجگاهی و پس سری .

 خلفی- حاوی ساقه مغز و مخچه است .

مغز در جعبه استخوانی محكمی به نام جمجمه ]قرار گرفته. كه[ در زیر جمجمه توسط سه لایه یا مننژ پوشیده شده ] است .[ مننژ ها نوعی بافت همبند فیبری هستند . كه عمل حمایت ، حفاظت و تا حدود كمی تغذیه مغز را انجام می دهند . مخ دارای دو نیم كره و چهار لب است . ماده خاكستری در سطح مغز قرار دارد و ماده سفید بخش درونی مخ را تشكیل می دهد . نیمكره های مغزی بزرگترین بخش دستگاه عصبی مركزی هستند و مسئول عملكرد و هوش و ذكاوت شخص می باشند2».

آگاهی یافتن از كار هر یك از دو نیمه مغز گامی مهم در آزادی و بروز نیروی ناخودآگاه و خلاقه بالقوه بشر است .

آشنایی با دو نیمكره مغز

تحقیقات اخیر تا حد زیادی نظریات موجود درباره ماهیت آگاهی انسان را شرح داده است . كارآیی كشفیات جدید مستقیما" در امر رهاسازی و بروز نیروی خلاقه انسان «ضمیر ناخودآگاه» دخیل بوده است .

شكل پلان مغز انسان شبیه به دو نیمه گردوست كه در وسط به هم وصل شده اند این دو نیمه را «نیمكره راست» و «نیمكره چپ» نامیده اند .

دستگاه عصبی انسان با اتصال متقاطع به هر دو نیمكره وصل شده است نیمكره چپ نیمه راست و نیمكره راست نیمه چپ بدن را كنترل می كند . بر طبق شواهد دیده شده اگر  نیمكره چپ مغز شخصی بر اثر ضربه یا سانحه ای آسیب ببیند بر نیمه راست بدنش به طور جدی اثر می گذارد . و بر عكس این قضیه در رابطه با نیمكره راست صادق است . به علت متقاطع بودن اتصال رشته عصبی به مغز ، دست چپ به نیمكره راست و دست راست به نیمكره چپ مغز وصل است . [10]

در مغز حیوانات نیمكره ها اصولا" از نظر كاری شبیه به هم یا متقارن هستند اما نیمكره های مغز انسان از نظر كاری نامتقارن رشد می كنند . قابل توجه ترین اثر خارجی نامتقارن بودن مغز انسان راست دستی و چپ دستی است.[11]

دانشمندان قرن نوزده نیمكره چپ را كه عهده دار تكلم ، تعقل و فكر كردن و كارهای عالی تر دیگری است و انسان را از سایر موجودات جدا می كند «نیمكره كبیره» و نیمكره راست را «نیمكره صغیره» نام نهادند نظر كلی كه تا این اواخر شایع بود عقیده بر این باور كه نیمه راست مغز كمتر از نیمه چپ رشد و تكامل یافته است و اصولا" نیمه ای است خاموش و كم توان .

مركز توجه مطالعات علم عصب شناختی به مدتی طولانی تا این اواخر از رشته ضخیمی كه از میلیونها رشته باریك تشكیل و به صورت متقاطع به دو نیمكره وصل شده است ، بی اطلاع بودند این رشته ضخیم جسم پینه ای نام دارد به خاطر بزرگی اندازه و تعداد زیاد رشته های عصبی و موقعیت استراتژیك آن در وصل دو نیمكره ساختار مهمی به حساب می‌آید .

از مجموعه مطالعاتی كه در مورد حیوانات در سال 1950 در انستیتوی تكنولوژی كالیفرنیا انجام شد [12] معلوم شد كه كار اصلی جسم پینه ای ایجاد ارتباط بین دو نیم كره و انتقال محفوظات  و آموخته هاست . علاوه بر این معلوم شد كه اگر این رشته ضخیم ارتباط دهنده قطع شود نیمكره های مغز به كار خود به طور مستقل ادامه می دهند . از این امر معلوم می شود نبودن آن اثر چندانی در رفتار بیولوژیك شخص ندارد .[13] «در طی دهه 1960 با گسترش تحقیقات مشابهی درباره بیماران عصبی اطلاعات بیشتری درباره عملكرد جسم پینه ای به دست آمد و باعث شد تا دانشمندان نظر اصلاح شده تواناییهایی نسبی هر یك از نیمكره های مغز بشر را بدیهی فرض كنند : این كه هر دو نیمكره در عملكردهای شناختی بالا درگیر می شوند ، هر نیمه مغز متخصص شیوه ای مكمل در شیوه های متفاوت فكر كردن است ، و هر دو نیمه بسیار پیچیده اند.» 2 [14]

دكتر راجر و اسپری در مقاله معروف خود كه در سال 1973 به عنوان «اختصاصی بودن كار مغز و جدا كردن نیمكره ها از طریق جراحی» می گوید : «مطلب اصلی این است كه دو روش در فكر كردن وجود دارد كه یكی كلامی و دیگری غیر كلامی است . كه به طور جداگانه به ترتیب با نیمكره چپ و راست انجام می شود . سیستم آموزشی ما و علوم به طور كلی شكل غیر كلامی را به حیطه فراموشی سپرده اند آن چه آشكار است این است كه جامعه بر علیه نیمكره راست عمل می كند . حقایق آشكار می كند كه نیمكره صغیره خاموش ، به درك فرم ، تخصص دارد و اساسا" با اطلاعات كسب شده ، به صورت تركیبی عمل می كند نیمكره كبیره كلامی بر عكس نیمكره صغیره به طریق منطقی عمل می كند زبان این نیمكره از درك فوری تركیب های نیمكره صغیره عاجز است.»

گروه كالیفرنیا تكنولوژی متعاقبا" روی مریض هایی كه به جدایی نیمكره مبتلا بودن توسط آزمایشهای دقیق و هوشمندانه كه جدایی كار دو نیمكره را آشكار می ساخت كار كردند. این آزمایشها اطلاعات جدید و شگفتی درباره هر یك از نیمكره ها به دست داد و این به این معنی است كه هر یك از نیمكره ها  واقعیت را به شیوه خودش می بیند .  این گروه با روش های ساده ، نیمه راست جدا شده مغز مریض را آزمایش كردند و پی بردند كه نیمه راست یا بی زبان مغز نیز شناخت دارد ، بازتاب احساسی دارد وبا اطلاعات، به شیوه خودش بر خورد می كند.[15]

در مغزها جسم پینه ای با برقرار كردن ارتباط بین نیمكره ها دو نوع مشاهده را با هم سازش و آشتی می دهد و بدان وسیله احساس ما به صورت یك شخص واحد حفظ می شود .

 دكتر جولیا كامرون در كتاب «راه هنرمند بازیابی خلاقیت» نیز توصیفی مشابه با مطالب گفته شده دارد وی نیمه چپ مغز انسان را «مغز منطقی» مغز انتخابگر ، می داند كه مغز طبقه بندی هاست و با شیوه های منظم می اندیشد قاعده مغز منطقی این است كه جهان را بر طبق طبقه بندی های شناخته شده ادراك كند.[16] (به عنوان مثال : اختلاف دید این دو نیمكره را هم می توان چنین توصیف كرد مغز منطقی جنگل پاییزی را جنگلی خشك و بی برگ می بیند و وجود سرما را هوشمندانه هشدار می دهد در حالی كه مغز هنرمند می گوید چه شگفتا : ضیافت رنگها و فرش گسترده ای از برگ بر زمین كه دست نوازشگر باد تار وپودش را در هم می آمیزد.)

مغز منطقی مغز تجاری بوده و هست بر طبق اصول شناخته شده كار می كند و هر چیز  ناشناخته ای را به صورت نادرست یا احتمالا" خطرناك ادراك می كند و یا در جایی دیگر (خانم كامرون) از نیمكره چپ مغز به عنوان سانسور كننده یاد می كند.

اما مغز هنرمند(نیمكره راست) مخترع و كودك و استاد حواس پرت ماست. (مثال قبل)

مغز هنرمند مغز خلاق وكلیت گرای ماست به صورت الگوها و سایه روشن ها ادراك می‌كند. به تداعی خلاقانه وآزاد می پردازد و تصاویری خیال انگیز می سازد تا مفاهیمی تازه را در ذهن بر پا دارد. اما سانسور كننده ها در درون با این پیامهای تازه و شگرف ناشناخته به مقابله پرداخته وچون خود را عهده دار امنیت و آرامش ارگانیسم بدن می داند بر مبارزه ای علیه این پیامهای تازه می پردازد . پیامها را به شیوه خودش گرفته سانسور می كندو به صورت منظم در طبقه مخصوص پیام قرار می دهد او دشت خلاقیتمان را می كاود تا هیچ خطری آرامش نسبی ما را تحریك نكند هر اندیشه تازه ای می تواند به چشم سانسور كننده درونمان خوفناك باشد. او تنها چیزهایی كه از قبل پیشاپیش دیده و تجربه كرده را ایمن می شناسد.[17] دانشمندان علاوه بر مطالعه شناخت هر یك از دو نیمكره راست و چپ كه با جراحی امكان پذیر شد،شیوه های متفاوت دو نیمكره را در به كارگیری اطلاعات نیز آزمایش كردند نتیجه مشاهدات نشان داد كه شیوه كار نیمكره چپ شیوه ای تحلیلی و كلامی است .در حالی كه شیوه كار نیمكره راست وغیر كلامی واحساسی است .علاوه بر این دو شیوه پردازش با همدیگر تداخل پیدا می كنند و مانع كار همدیگر می شوند. 2

در نتیجه كشفیات فوق العاده پانزده سال گذشته، اینك پی می بریم كه به رغم احساس عادی ما كه یك فرد واحد هستیم مغز ما مضاعف است و هر نیمه آن  شیوه شناخت خاص خود را دارد ، و دنیای واقعی خارج را به شیوه خاص خود مشاهده می كند .به گفته دیگر هر یك از ما دو مغز ودو نوع حس آگاهی داریم كه وسیله رشته رابط عصبی بین دو نیمكره یكی می شود .این دو نیمكره به چند روش با یكدیگر كار می كنند گاهی همكاری می كنند و یا هر یك توان ویژه خود را به كار می گیرند و بخش بخصوص از كار را كه با شیوه پردازش اطلاعات آن نیمكره مناسب است به عهده می گیرد . ودر وقت دیگری نیمكره ها می توانند به صورت انفرادی عمل كنند یعنی یك نیمكره كما بیش «تعطیل» و نیمه دیگر «فعال» بر می گردد .

 به نظر می رسد كه نیمكره ها می توانند با هم برخورد نیز داشته باشند یعنی یك نیمه سعی می كند كاری را انجام دهد و دیگری به روش خودش با این كار مقابله می كند و یا اینكه هر نیمكره روشی برای مقابله با دانسته های نیمكره دیگر اخذ می كند .

نیمكره چپ تجزیه و تحلیل می كند ، انتزاع ، محاسبه وزمان را  در نظر می گیرد وروش های قدم به قدم را طرح می ریزد .به كلام  پناه می برد و حرفهای منطقی می زند اما شیوه دیدنیمكره راست تخیلی است و با كمك نیمكره راست استعارات را می فهمیم، خواب و رویا می بینیم ، تركیبات جدیدی از افكار به وجود می آوریم وقتی چیزی به قدری پیچیده استكه توصیف آن با كلام ممكن نیست مشاهداتمان را با اشارات وتداعی تصاویری طراحی می كنیم .

كار نیمكره راست شمی و دورنی، كل وعادی از زمان است . كه از دید نیمكره چپ این روش ضعیف قلمداد می شود.

یكی از  توانایی‌های شگفت انگیز نیمكره راست مغر تخیل است . دیدن تصویری تخیلی با چشم مغز. مغز ما قادراست تصویری رامجسم كند و به آن نگاه كند و آن را چنان ببیند كه انگار واقعا" وجود دارد . این توانایی همان تخیل یا تصورات است[18].

پس هر گونه تداعی شدن و تخیل از بخش نیمكره راست مغز متولد می شود  این تصور و یا تخیل از عناصر مهم نقاشی نیز به شمار می آیند چراكه نقاش برای كشیدن در ابتدا نگاه می كند تصویری مغزی از آن چه كه می بیند بر می دارد وبر حافظه می سپارد سپس روی كاغذ انتقال می دهد. بسیاری از نویسندگان ، هنرمندان ، وكارگردانان مشهور به خاطر آثار معروفشان خود را مدیون این بخش خلاقه می دانند.

پس هر اثر تداعی تصویری است كه نیمه راست مغز صاحب اثر ، هادی و مولد آن بوده كه در روند گذر از نیمه چپ مغزدچار حذف و اضافاتی ( بر اثر تجربه طبقه بندی و ضبط شده در این بخش مغز) شده است ، پس بر این اساس  اثر به وجود آمده حال و هوایی از طرح اولیه با خود دارد پس می توان گفت كه هر اندازه دخالت بخش چپ مغز كم تر باشد – ویا به بیانی دیگر فعالیت بخش راست مغز بیشتر باشد _ اثر هنری به وجود آمده هویت فردی خاص تری دارد.

بسط این نكته در رابطه با نقاشی كودكان و هنرمندان كمك بزرگی برای ما به حساب می آید چرا كه كودكان با تجربیات كم سنی و هنرمندان  _ ( خصوصاً از اواخر قرن نوزدهم با تغییر دیدگاه و رها كردن برخی از اصول و قواعد پیچیده كلاسیكی در سبك نقاشی خود ) _ از ضمیر ناخودآگاه برای خلق آثارشان یاری می گیرند این وجه مشترك كودك و هنرمند را در فصول بعدی مورد بررسی قرار می دهیم.

بخش دوم

فروید و ضیمر ناخودآگاه

«طی قرن بیستم روان كاوی اثر عمده ای بر هنر و ادبیات داشته است . مفهوم ناخودآگاه فرویدی استفاده از تداعی آزاد و كشف دوباره اهمیت رویاها سبب شد كه نقاشان ، مجمسه سازان و نویسندگان دست به تجربه ها و آزمایشهای صدفه ای (تصادفی _ ا... بختگی) و غیر عقلانی در مصالح كار خود بزنند ، به جهان    درونی خویش و رویاها و خال پردازی های خویش توجه جدی كنند[19] 

روند تحقیقاتمان را با معرفی مختصری از بیوگرافی فروید برای كسب آشنایی بیشتر به روش روان كاری و نوع نظریه های وی در رابطه با درون انسان ، پی می گیریم .

زیگموند فروید در ششم مه سال 1856 در شهرك فرایبرگ در موراویا كه امروزه پریبور نامیده می شود و در جمهوری چك و اسلواكی  قرار دارد به دینا آمد. مادرش آمالی سومین همسر یاكوب فروید یهودی ،  تاجر پشم ، بود كه در حدود بیست سال از شوهرش جوانتر بود. در سال 1859 كه زیگموند فروید سه ساله بود خانوادة او به وین كوچید و تا هفتاد ونه سال بعد فروید در این شهر ماند وكار كرد . در سال 1938 ناچار شد از ستم نازی ها بگریزد و به انگلستان برود او سال آخر عمر خود در انگلیسی گذارند و در سپتامبر 1939 ، اندكی پس از آغاز جنگ دوم جهانی در گذشت .

مادر فروید كه زنی و سرزنده جذاب بود تا 95 سالگی زنده ماند به هنگام تولد فروید 21 ساله بود. زیگموند با وجود هفت خواهر و برادر دیگر ، عزیز دردانه بی رقیب مادرباقی ماند و او همه اعتماد به نفس درونی خود را به این عزیز دوردانگی نسبت می داد. او در كودكی به لحاظ هوش فراتر از سن خود بسیار سخت كوش بود موقع ترك دبستان نه تنها بازیهای  یونانی و لاتین و آلمانی و عبری را خوب می دانست، بلكه زبانهای فرانسوی و انگلیسی رانیز یادگرفته بود و با زبانهای اسپانیایی و ایتالیایی نیز آشنا شده بود . به شكسپیر و گوته علاقه عجیبی داشت كه در سراسر عرش نویسندگان محجوب او باقی ماندند . از نخستین سالها ، دانشجویی جدی و ساعی بود و خانواده و معلمانش آشكارا اعتقاد داشتند كه به جایی خواهد رسید . خود فروید هم به این اعتقاد رسید كه مقدر است سهم مهمی در معرفت شهری بر جای گذارد. زندگی خانواده در اطراف مسائل تحصیلی فروید دور می زد . شام را جدا ازدیگران می خورد و چون صدای پیانو زدن خواهرش آنا، را مخل كار زیگموند می دانستند ، این خواهر را از آپارتمان به جای دیگری فرستادند.

در پاییز 1873 فروید در بخش پزشكی دانشگاه وین اسم نوشت . اما تامارس 1881 فارغ التحصیل نشد . از 1876 تا 1882 در انسیتیتوی روان شناسی ارنست بروكه
(Ernst Brure) كار تحقیقی می كرد برو كه یك مرجع علمی بود كه فروید او را بسیار می ستود اثری شایان برتفكر فروید داشت . فروید در سراسر عمرش هوا دار  اصل موجبیت باقی ماند. وی بر آن بودكه همه پدیده های حیاتی ، از جمله پدیده های روان شناختی ، مانند اندیشه ها و احساس ها ، خیالپروریها و موجبات استواری دارند وتابع اصل علت و معول اند.

فروید عاشق پژوهش  بود تا طبابت و از سال 1882 عاشق مارتا برنیز شد و د رسال 1886 با او ازدواج كرد و د رطی این سالها مدرس نورو پاتولوژی در دانشگاه و وین بود.

«در سال 1885 ، فروید به مدت چهار ماه و نیم تحت نظر شاركو د رفرانسه به مطالعه پرداخت . در طول اقامتش د رپاریس رویداد مهمی به وقوع پیوست . د ریك مهمانی عصرانه فروید از شاركو شنید كه مشكلات یكی از بیمارانش ، دارای شالوده و اساس جنسی است. كه نقش اندامهای تناسلی در آن بارز است این گونه ارزشیابی برای فروید موجب بصیرتی شد .پس از این رویداد؛ او مترصد بود تا دشواریهای جنسی را در بیمارانش بیابد.

 از طرفی فروید د رفرانسه این فرصت را به دست آورد تا كار برد هیپوتیزم را كه توسط شاركو برای درمان روان نژندی هیستری مورد استفاده قرار می‌گرفت مشاهده كند.[20]

فروید بعد از ازدواجش در وین به عنوان یك متخصص زبر دست در رشته بیماریهای عصبی شهرت چندانی یافته بود به گفته خودش «دو سلاح در دست بیشتر نداشتم: الكترو‌تراپی «درمان بیماری ها با برق» و هیپنوز «خواب»».

لیكن درفاصله كوتاهی چنانكه به روش «الكتروتراپی» اطمینان حاصل نمود؛ در روش خواب مصنوعی دچار تردید شد پس برای آموزش و تكمیل آگاهی های خود به  سال 1889 برای چند سالی به نانسی رفت درآن جا استادانی بودند كه به روش تلقین و هیپنوز به تعلیم و درمان سرگرم بودند فروید در آنجا با لی یه بوی ( Liebavit) پزشك كهنسال روبرو شد و مشاهده نمود كه او چگونه سرگرم درمان كودكان فقیر و كارگران زحمتكش می باشد از سوی دیگر برنهایم (Bernheim) پزشك و متخصص رشته مورد علاقه خود را كه از وین به قصد دیدار و آموزش نزد او آمده بود ملاقات نمود و روش كار او را بر روی بیماران آسایشگاه ملاحظه نمود .  فروید درباره آموزش و تجربه این دوره می گوید: «از همان جا بود كه به چگونگی های گسترش حالات نفسانی كه بسیار قوی و سركش بودند و خارج از حیطه تصرف و نفوذ قسمت خودآگاه فعالیت داشتند آگاهی یافتم» فروید از آن پس دنباله مكتب نانسس را مدار كار خود قرار بر آن پایه شروع به آزمایش نمود.

و سرانجام به سال 1895 كه آغاز زندگانی اصلی و تولد دانش پسیكانالیز
(psychoanalyse روان كاوی) محسوب می شود. با همكاری پزشك مجرب و سالمندی كه منشأ تحولاتی در زندگانی علمی اش گشت به نام ژوزف برویر مشغول كار و آزمایشگاه گشت. حاصل تحقیقات وتتبعات  آنها رساله یی به نام تتبعاتی درباره هیستری (Studien uder histerie كه نخستین سنگ بنای دانشی گشت كه اصول پسیكولوژی كلاسیك را یكسره درهم نوردید.[21]

در آن زمان فروید با همكاری بروئر روشهای «هیپنوتیزم»  و پالایشی روانی را در مورد بیماری انسان به كار می گرفتند همان طور كه گفته شد به تدریج رضایت فروید نسبت به اثر بخشی روش هیپنوتیزم كمتر شد زیرا در بسیاری از بیماران علائم مرضی در مجموعه متفاوتی عود كرد و به علاوه برخی از بیماران روان نژندی نمی توانستند به آسانی هیپنوتیزم شوند و یا عملا" به خواب مصنوعی فرو روند.

دلائل فوق و سایر مسائل باعث گردید تا فروید روش درمانی با هیپنوتیزم را كنار بگذارد و همچنان به ادامه روش گفتگوی شفا بخش به پردازد[22]. «پالایش روانی» او به تدریج به توسعه آن چه مهمترین گام د رتكامل روش روان تحلیلی خوانده می شد. (یعنی ، در تكنیك تداعی آزاد ) پرداخت. و در این روش بیمار روی تخت خوابی می آرامد و تشویق می شود تا آزادانه به خودی خود لب به سخن بگشاید . هر ایده‌ای را به طور كامل عرضه كند و هر مسأله ای هر قدر به ظاهر درهم و گنگ و حتی احمقانه مطرح شود. هدف اساسی روش تحلیل روانی فروید ، خودآگاه كردن یادها یا تفكراتی است كه واپس زده شده اند و به جرات می توان گفت كه منبع رفتار نابهنجار بیماران را تشكیل می‌دهند.[23]

«فروید در نتیجه ، تداعی و مطالعات و آزمایشهای شخص اش كه به وسیله روش مستقیم بر روی بیمارانش انجام می گرفت و اغلب منتهی به كشفیات عجیبی می گشت پایه تئوریها و نظریه های خود را بنا می نهاد . این بررسی ها اغلب و اكثر اوقات در تألیه یك نظر و اصل اساسی بودند، به این معنا كه نقطه اصل و نخستین ضربه گاه یك بیمار عصبی و روانی همواره به اصل جنسی  منتهی می گشت به همین جهت فروید معتقد به اولیت غریزه جنسی گشت2».

قیمت فایل فقط 48,100 تومان

خرید

برچسب ها : نقش ضمیر ناخودآگاه درنقاشی , نقاشی كودكان , سبك سوررآلیسم , ضمیر ناخودآگاه

نظرات کاربران در مورد این کالا
تا کنون هیچ نظری درباره این کالا ثبت نگردیده است.
ارسال نظر